• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

آنها که دعوت حق را اجابت کردند

شرح آیه 18 سوره مبارکه رعد

18 لِلَّذِینَ اسْتَجَابُوا

بیشتر...

نیایش در دفع مکر دشمنان

نیایش در دفع مکر دشمنان

 

الهي هديتني فلهوت ، و وعظت
بیشتر...

خطبه سی و هشت

 

شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی

وَ إِنَّمَا

بیشتر...

علت بحث در مورد تقوا، آیت الله مکارم شیرازی،

دریافت فایل
زمان: 46 دقیقه
بیشتر...

صبر در خانه، مانع سقوط خانواده، آیت الله العظمی

دریافت فایل

حجم: 10 MB

زمان: 42 دقیقه

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
2991
21541
142814451
امروز جمعه, 15 تیر 1403
اوقات شرعی

حکایات زندگی مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی:سلام مرا به او برسان

حجت الاسلام  قاضی زاده  در کتاب شیفتگان حضت مهدی علیه السلام چنین نقل کرده اند : ” مرحوم پدرم چنین نقل فرموده اند: من نذر کرده بودم چهل شب جمعه یا چهارشنبه (تردید از گوینده است) به خاطر جنبه اقتصادی و آفاتی که به زراعت رسیده بود به مسجد جمکران مشرف شوم. سی و نه شب رفتم شب جمعه یا چهارشنبه آخر بود که به مسجد رفتم و اعمال مسجد را انجام داده و نماز حضرت ولی عصر علیه السلام را خوانده و بیرون آمدم . هوس چای کردم گشتم تا آشنایی پیدا کنم و چای بخورم. به عده ای از آشنایان بخوردم که اسباب چای داشتند لاکن آب نداشتند من ظرف آب را گرفتم تا به آب انبار نزیدک مسجد بروم و آب بیاورم.” نصف پله ها را رفتم وسط آن جا چراغ نفتی نصب کرده بودند یک وقت متوجه شدم آقایی دارد بالا می آید سلام کردم با محبت جواب داد و از من احوال پرسی کرد مثل کسی که سالها است با من رفیق و آشنا است. فرمودند: مسجد آمدی؟ گفتم: آری. پرسیدند چند هفته است؟ گفتم: هفته چهلم است. فرمودند: حاجتی داری؟ گفتم: آری؟ فرمودند: برآورده شده؟ گفتم: نه. فرمودند: از کدام راه می آیی؟ عرض کرده: از جاده قدیم (آسیاب لتون). فرمود: بین باغ آقا و آسیاب دو سه پل است شما وقتی از پل اول که بالا می روی شیخ محمد تقی بافقی را می بینی که می آید در حالی که عبایش را زیر بغل گذاشته و سنگها را از جاده به کنار می ریزد. این برخورد را به او بگو و سلام مرا به او برسان و بگو از آن چه ما نزد تو داریم یک مقدار به تو بدهد. وقت بازگشت من از همان راه که برمی گشتم در همان مکان به شیخ محمدتقی بافقی برخورد نمودم. دیدم که عبا را زیر بغل گذاشته و خم می شد سنگ ها را از جاده به کنار می ریخت چون به او برخورد کردم و جریان را تعریف نمودم و گفتم آقا تو را سلام رسانید نشست و خیلی گریه کرد، بعد گفت آقا دیگر چه فرمودند؟ گفتم: فرمودند از آن چه که از ما نزد شما هست مقداری به من بدهید ایشان کیسه ای در آورد و مقداری پول خرد که داخل کیسه بود کف دستم ریخت و چند قرانی به من داد و فرمود آقا مطلب دیگری نفرمودند ؟ گفتم: نه مرحوم شیخ فرمود: خداوند به شما خیر و برکت دهد و رفتند. بعد از این جریان مرحوم پدرم می گفت من وضعم خوب شد و اوضاع کارم رو به راه شد.

برگرفته از سایت صالحین

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری